واژه واژه سطر سطر زندگی



امشبی میخواستم یه کیک برای تولد شوهرخاله بپزم بریم دور هم کیک بخوریمبا مامان اومدیم خونه و چشمتون روز بد نبینه رفتم سر یخچال دیدم شیری که بابا ظهر خریده بود پاکتش سوراخ شده بود و شیر توی یخچال ریخته بودهمه طبقات رو کثیف کرده بود قشنگ و از گوشه یخچال سرریز توی آشپزخونه! و حتی فرش کف آشپزخونه رو هم بی نصیب نگذاشته بودیعنی قشنگ با مامان افتادیم به آشپزخونه و یخچال شستن و برنامه کیک پزون تعطیل!

همانا تصمیمات بهتری بگیرین برا انجام کاراتون!

.

امروز با مامان رفتیم داروخانه ماسک بخریم تازه از اون مدل ساده هاش 4 دونه بیشتر بهمون نداد!!!!

مامان با اعلام ورود ویروس کرونا خیلی نگران شده من نیاز به دکتر رفتن دارم چون معده دردم داره اذیتم میکنه و مامان ماسک خریده میگه توی بیمارستان استفاده کن میری.

بهم میگه: میشه دیگه کلاس شناهات رو نری؟!!!!! میگم زود تمومه ان شا الله چیزی نمیشه.

.

آقا از مهر و محبت مادری یه چیزی بگم شب تولدم بودا گفتم مامان اینا برام کیک خریدن و عکس گرفتیم و اینا؟!!! خب من کلی ایده برا عکس داشتم.وقت گرفتن یکی از عکسا مامان باید بالا سرم وامیستاد عکس میگرفت.یهو گوشیش افتاد خورد روی شکمم سوراخ کرد بدن منو!!!! بعد واکنش مامانم: الهی شکر تو بودی گرفتیش گوشیم طوریش نشد!!!!

مهر و محبت مادری ساطع میشد از کلمه به کلمه ش!خنده

میگم مامان نمیگی دل و روده م سوراخ شده؟!!!! نگران من نیستی نگران گوشیتی؟!!!!!!!

دوتاییمون غش کرده بودیم از خنده.

خلاصه بدونید و آگاه باشید همچین مادری دارم من!

حالا فرداش شده بود میگفت بدنت سیاه نکرد؟!

.

اونروز فسقل خان (برادرزاده) که خونه مون بود گیتاری که براش خریده بودیم رو دیده بود برداشته بود همچین ذوقی میکردمیگفتیم بشین برامون آهنگ بزن مینشست سیم های گیتارشو ت میداد و ذوق میکرداااااااااا.ای جانم به جانش.

یا ماشیناشو برمیداشت بازی میکرد میگفتیم ماشین قرمز کو؟!!! ماشین قرمزشو بالا میاورد.ماشین سفید کو؟! ماشین سفیدشو بالا میاورد.به ماشیناشم میگفت: ما ما ما

وقت اومدنشون خونه نبودممامان میگفت تا رسیدن فسقل خان ذوق کرده اومده اینجا فوری دویده توی اتاقتقشنگ دیگه میدونه وقتی میخواد بیاد اسباب بازیاش روی تختم گذاشته البته گیتار رو بردن همراهشون اینقدر که دوستش داره

یه مجسمه چوبی تزئینی داریم برداشته بود سمت من تش دادگفتم: ای واییییییییییییی نزنی به عمه. غش کرده بود از خنده.یه دفعه هم یه کلمه گفت نزدیک به عمه.مامان میگفت گفته عمهمن درست نشنیدم که.

وقت رفتن هم دست بابا رو گرفته بود با خودش ببرتش.قربونش برم من که از همون ریزگیش هم بابا رو خیلی دوست داشت.

یعنی تا بابا رفت شلوارشو عوض کنه همراهشون بره پایین گریه کرد دنبالش رفت پاشو میکشید که بیا بریمبا اون دستای فسقلش یه دونه انگشتت هم میگیره هی ضعف میکنی برای این مرد کوچولو که روز به روز بزرگتر میشه

فردا ناهار میان اینجامنم که ظهر از 1 تا 3 دو جلسه کلاس شنام هست.دلم بوسیدنشو میخواد و دلتنگشم که

استخر داره آخر هفته دیگه برا تعمیرات تعطیل میشه کلاسا رو بدو بدو داریم میریم

کرال پشت رو کامل یاد گرفتیم.کرال سینه هم بهمون هواگیری رو یاد داده و دیگه تمرین بیشتر نیاز داریم که تمامی حرکات رو باهم انجام بدیم. هنوز 5 جلسه به اتمام کلاس هام مونده.که فردا 2 تاش رو میریم2 تای دیگه رو شنبه، و دوشنبه هم جلسه ی آخرم و تمام

.

اینروزا خیلی مراقب سلامتیتون باشین دوستا ان شا الله غول این مرحله هم شکست میدیم کنار هم.

_ مه سو _


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

داستانک پاسخ سوالات درسهایی از قران پيج هنرمندان وبازيگران خارجي هواداران سوباسا pooyadesi کتابخانه فضیلت روستای شیوه گر تو هم با ما شوی جملگی صد می شویم ... فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی sajjadifar1 Paper One